من به روايت من داستان رويارويي شخصي آدمي با خود است.
من چگونه در کشاکش لذت و درد زندگي خود را تجربه مي کند و مود تأمل قرر مي دهد.
شناخت خود تقريباً در تمامي فرهنگ ها، با آدابي متفاوت، مهم انگاشته شده است زيرا يک ارزش غايي است و لازمه زندگي با صفا و کمال، اما آدمي چندان تاب آن را ندارد.
همين تاب نداشتن است که محور عمده نظري ها و فون روش هاي مختلف روان درماني شده است.
بشر همواره در تلاش براي غفلت زدايي و افزايش ظرفيت مواجهه با خود بوده است.
ضرورت شفاي درد زندگي بشر را سراسيمه مشغول نتيجه فرايند خودشناسي کرده است، اما از خود آن فرايندغفلت شده است.
من به روایت من نه محصول، که خود اين فرايند را وارسي و تبيين کرده و نحوه بکارگيري آن در زندگي را نشان داده است:
من چگونه من را در فرايند تجربه و تأمل روايت و به سوي انسجام حرکت مي کند.